چند سال پیش به این نتیجه رسیدم که ترافیک جاده ها در تعطیلات نوروزی شبیه هم نیستند. اولین ترافیک را سحرخیزها رقم میزنند. زودتر ازهمه راه می افتند که در ترافیک گیر نکنند. آنها تعدادشان به قدری هست که راه را برای همدیگر بند بیاورند.
ترافیک دوم ترافیک محتاطهاست. آنها صبر میکنند تا ترافیک تمام شود و تعدادشان هم به قدری هست که راه را برای همدیگر بند بیاورند. ترافیک سوم ترافیک تنبلهاست. هر وقت شد راه می افتند تعدادشان به قدری هست که… شاید این جملات شوخ طبعانه به نظر بیاید اما واقعیت این است که مهمترین اقدامهای جهان بر اساس احساسات شکل میگیرد.
ترس و امید دو نیروی محرکه اقدامات دسته جمعی است. برای همین هم، میتوان گفت که موتور محرکه بازار بورس، ارزندگی نیست. بلکه احساس ترس و امیدی است که در فضای ذهنی سهامداران شکل میگیرد.
فکر میکنید می ارزد می خرید. فکر میکنید ممکن است بازار بریزد میفروشید. برای همین یک اتمسفر و جو غالب نسبت به کلیت بازار همیشه وجود دارد. یک خبر یا یک شایعه به سرعت می تواند اتمسفر بازار را به هم بریزد. اگر تعداد کسانی که احساس کنند بازار ممکن است منفی باشد، از درصد معینی فراتر برود، بازار با همه ارزندگی اش منفی خواهد شد.
نمیدانم درصد این تعداد چقدر است اما فکر میکنم ده درصد از فعالان بازار اگر به این نتیجه برسند که فردا بازار منفی خواهد شد بازار منفی میشود و برعکس. البته تولید و خدمات و تجارت، بدون توجه به این احساسها راه خود را همیشه میروند و کاری به فضای ذهنی حاکم بر فعالان بازار ندارند.